محل تبلیغات شما

نوشته بود زنی میخواست طلاق بگیره. برادراش و شوهرش از بلندی میندازن پایین. نمیمیره. دست و پاشو میبندن و با ماشین از روش رد میشن.
دیگه نتونستم. هرچی بغض و فریاد داشتم ترکید. بلند بلند گریه کردم. برای آخرین لحظات زنی که از بلندی پرت ششد زمین. برای لحظاتی که نمرد و فکر کرد شاید دیگه نمیان سروقتش. برای لحظه ای که دست و پاشو بستن. لحظه ای که دیده برادرها و شوهرش سوار ماشین شدن. لحظه ای که صدای روشن شدن ماشین رو شنیده. لحظه ای که نزدیک شدن ماشین رو دیده. لحظه ای که چشماشو بست و همه چی تاریک شد. 

نمیخوام به چیز دیگه فکر کنم. نمیخوام یادم بره. نمیخوام بخندم و یادم بره هزارها دختر برده به دنیا و برده میمیرن. نمیخوام یادم بره "فاطمه" دختر صمد کارگز بابایی، چه زندگی ای داره. چه زندگی ای خواهد داشت. نباید یادمون بره. 

 

سردمه. دلم سیگار مخواد.با یه بغل ،که بهم بگه همه چی یه روزی خوب میشه .

my mind was a fog ,my heart became a bomb

ای ,لحظه ,ماشین ,بره ,نمیخوام ,یادم ,ای که ,لحظه ای ,یادم بره ,و پاشو ,شدن ماشین

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها